مدتی که خودم رو گم کردم . 

اون آدمی که ذات من هست مدتی رفته سفر 

اون آدم می نوشت و می خوند و با دوستاهاش وقت می گذروند . 

اما مدتی نیست 

علتش هم اینکه به نظرم به خاطر شرایط سنی زندگیم دچار حاشیه شده و البته دوری از دوستان هم مزید بر علت هست. 

علت مهم تر اینکه من مدتهاست با کسی دردل نکردم. میدونید چه حالتی مدنظر من هست . همون مثل قدیمی که نیمکتی باشه و رهگذری و تو بری کنارش بشینی و زبون باز کنی و هرچی توی دلت هست بهش بگی و بعد اون محو بشه 

اون محو میشه اما تو احساس سبکی میکنی 

احساس رهایی 

میدونید قبل ترها من آدم به شدت ساکتی بودم . یعنی تا قبل از 19 سالگی ، اما بعد رخ دادن یکی سری اتفاقات قول دادم به خودم که حرف بزنم و حرفها زدم . مدتی بعد یک همسفر در یک کوپه قطار حرفی رو به من زد که به طور کامل منو تعریف می کرد. 

گفت تو آدمی هستی که با حرف زدن انرژیت تخلیه میشه و راحت میشی 

اما من واقعا مدتهاست که از این ادم دور شدم . البته آگاهانه دور شدم . در واقع رسیدم به جایگاهی که می تونستم مسائلم رو حل و فصل کنم و این اتفاق برای یک سری از مسائل هنوز هم صدق میکنه و برطرف می شوند.  من آدم به شدت خونسردی در مواجهه با مشکلات عادی زندگی هستم . یعنی به خودم یاد دادم که برای مسائل سطحی و گذار که شاید نهایت یک روز توی ذهنم باشند خودم رو ناراحت نکنم . 

این نوع خونسردی نمیدونم خوب هست یا نه 

اما باز هم زندگی مسائل بزرگ تری رو پیش روم گذاشت .  

مواردی که سعی کردم و می کنم که حل شوند اما خب هنوز که موفق نشدم . ما به نسبت تجربه ای که زندگی کسب میکنیم دچار تغییر می شویم. شاید در ابتدا این تغییرات به چشم نیایند اما خب به گذر زمان کاملا مشهود خواهند شد. 

من هم مثل هر آدم دیگه ای تغییر کردم  و همین تغییرات من رو به سکوت در مورد مسائلم رسوند. 

نمیخوام با این چند سطر حس منفی رو منتقل کنم . 

چند روزی هم میشه که کمتر می نوسیم . احساس میکنم سبک شدم . اصلا قصد نوشتن این موضوع رو نداشتم اما خود بعضی از کارها و رفتارها از ناخودآگاه آدمی دستور میگیرند.