آدمی را می شناسم که در ناکامی هایش باز هم سر بلند می کند. در او توانی بیشتر از تصور خودش وجود دارد . او آدمی ریزبین است. آدمی که ناگفته انتهای تمام قصه هایش را می خواند. برای او امیدواری چیزی بیشتر از یک حس قوی است. با اینکه مابین مشکلات اش غوطه وراست باز هم ادامه می دهد.
می گویند آدم مهربانی است. می گویند آدمی است که می شود با او کنار آمد . می گویند آدمی است که آرامش دارد.
گرچه او در روزهای اخیر زندگی اش به مانند زندانی در حال شکنجه ای است که هر بار سرش را میان آب فرو می برند و برای لختی از زمان به قدر ثانیه ای رهایش می کنند تا اولین نیازش یعنی قدری اکسیژن استشمام کند و باز دوباره سرش را در آب فرو می کنند. آری آرامش دارد اما برای این آرامش هزینه گزافی پرداخت می کند، هزینه ای به نام علاقه . آری او از علاقه اش مایه گذاشته اما تنها دست و پا زدن مدوام در زیر آب و لحظه ای استشمام اکسیژن نصیبش شده است .
این است قصه عشقی که قلب یکی را متبلور می سازد در حال که دیگری نقش زندانبان مهربان را بر عهده دارد . زندانبانی که می داند در جایگاه و مکانی اشتباه قرار داد اما آنقدر از خود دور گشته که تن به شرایط حاکم می دهد. این زندانبان باید خودش را پیدا کند تا
"بل باز شود در گمشده بر دیوار"
عنوان شعری از مارگارت بیگل