دنیا پر از واژه های مختلف هست و ذهن ما مقصد این واژه ها ، اینجا با واژه هایی از جنس امید و انرژی روبرو هستید، من کاری به واژه های تیره نخواهم داشت

گذر زندگی یا گذشتن اش ؟

سلام 

اخرین مطلب نوشته شده برمی گرده به 27 بهمن 98 

فکرنمیکردم 440 روز بعدش بتونم بنویسم

اوه چه فاصله ای  و چه اتفاق هایی که بر من گذشت 

یا من از اون ها گذر کردم . 

فکر میکنم قدرت ما اینکه ک گذر کنیم تا اینکه جمله چه اتفاق هایی که بر من گذشت رو به زبون بیاریم 

هر طور که ببینی کانون اتفاقات زندگی که ما درک و متوجه اش می شویم خودمان هستیم 

پس از نظر من گذر کردن بر گذشتن ارجحیت داره 

 

رسالت این زندگی و این دنیا اینکه هر روز قوی تر بشویم .

هر چند سخت و طاقت فرسا باشه 

من به این یقیین و باور رسیدم که هر چقدر هم روزگار سخت بشه در کنارش تحمل رو بدست می آوریم و  نهایتا گذر میکنیم 

 

گذر یعنی غلبه، یعنی عبور با موفقیت 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند

آدمی را می شناسم  که در ناکامی هایش باز هم سر بلند می کند. در او توانی بیشتر از تصور خودش وجود دارد . او آدمی ریزبین است. آدمی که ناگفته انتهای تمام قصه هایش را می خواند. برای او امیدواری چیزی بیشتر از یک حس قوی است. با اینکه مابین مشکلات اش غوطه وراست باز هم ادامه می دهد.

می گویند آدم مهربانی است. می گویند آدمی است که می شود با او کنار آمد . می گویند آدمی است که آرامش دارد.

گرچه او در روزهای اخیر زندگی اش به مانند زندانی در حال شکنجه ای است که هر بار سرش را میان آب فرو می برند و برای لختی از زمان به قدر ثانیه ای رهایش می کنند تا اولین نیازش یعنی قدری اکسیژن استشمام کند و باز دوباره سرش را در آب فرو می کنند. آری آرامش دارد اما برای این آرامش هزینه گزافی پرداخت می کند، هزینه ای به نام علاقه . آری او از علاقه اش مایه گذاشته اما تنها دست و پا زدن مدوام در زیر آب و لحظه ای استشمام اکسیژن نصیبش شده است .

این است قصه عشقی که قلب یکی را متبلور می سازد در حال که دیگری نقش زندانبان مهربان را بر عهده دارد . زندانبانی که می داند در جایگاه و مکانی اشتباه قرار داد اما آنقدر از خود دور گشته که تن به شرایط حاکم می دهد. این زندانبان باید خودش را پیدا کند تا

"بل باز شود در گمشده بر دیوار"

 

عنوان شعری از مارگارت بیگل

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود

افق روشن

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود

بوسه است

وهر انسان

برای هر انسان

برادری ست

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه ییست

وقلب

برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

روزی که آهنگ هر حرف،زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم

روزی که هر لب ترانه ییست

تا کمترین سرود،بوسه باشد

روزی که تو بیایی،برای همیشه بیایی

ومهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم

ومن آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که

دیگر نباشم

 

احمد شاملو 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود

چالش

قصه از این قرار که من به دعوت یکی از دوستان به چالش زندگی بودن قند دعوت شدم. 

همچین شوخی شوخی الان نزدیک ده ماهه که قند نخوردم. 

با نبود قند مشکلی ندارم اما واقعا برام سخته که شکلات نخورم 

یک جا شکلاتی کوچیک تو شرکت هست روی میز که من هر روز بی اختیار چشمم میره سمتش و با خودم میگم چه سخته زندگی بی شماها 

حالا نه فکر کنید شکلات خیلی خاصی هم هست نه اتفاقا خیلی هم معمولیه 

اما نمیدونید که چقدر سخته 

نا گفته نمونه که چند باری از زیر چالش در رفتم . مثلا همین جمعه بالای کوه که بودیم ساعت 5 عصر بود هوا تاریک ما اولین لیوان شیرکاکوئو رو بی شیرینی خوردم ولی دومی رو با یک تیکه کوچیک شکلات، مسعود می گفت هضم میشه به پایین نمیرسه با این وضعیتی که ما این بالا هستیم 

یا مثلا اون روز صبح یک کاسه شیر خوردم  یکم قند ریختم 

خلاصه اینکه این چالش رو هم ی جورایی دوست دارم و هم عذاب آور برای من 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود