دنیا پر از واژه های مختلف هست و ذهن ما مقصد این واژه ها ، اینجا با واژه هایی از جنس امید و انرژی روبرو هستید، من کاری به واژه های تیره نخواهم داشت

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

افق روشن

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود

بوسه است

وهر انسان

برای هر انسان

برادری ست

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل

افسانه ییست

وقلب

برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

روزی که آهنگ هر حرف،زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم

روزی که هر لب ترانه ییست

تا کمترین سرود،بوسه باشد

روزی که تو بیایی،برای همیشه بیایی

ومهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم

ومن آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که

دیگر نباشم

 

احمد شاملو 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود

چالش

قصه از این قرار که من به دعوت یکی از دوستان به چالش زندگی بودن قند دعوت شدم. 

همچین شوخی شوخی الان نزدیک ده ماهه که قند نخوردم. 

با نبود قند مشکلی ندارم اما واقعا برام سخته که شکلات نخورم 

یک جا شکلاتی کوچیک تو شرکت هست روی میز که من هر روز بی اختیار چشمم میره سمتش و با خودم میگم چه سخته زندگی بی شماها 

حالا نه فکر کنید شکلات خیلی خاصی هم هست نه اتفاقا خیلی هم معمولیه 

اما نمیدونید که چقدر سخته 

نا گفته نمونه که چند باری از زیر چالش در رفتم . مثلا همین جمعه بالای کوه که بودیم ساعت 5 عصر بود هوا تاریک ما اولین لیوان شیرکاکوئو رو بی شیرینی خوردم ولی دومی رو با یک تیکه کوچیک شکلات، مسعود می گفت هضم میشه به پایین نمیرسه با این وضعیتی که ما این بالا هستیم 

یا مثلا اون روز صبح یک کاسه شیر خوردم  یکم قند ریختم 

خلاصه اینکه این چالش رو هم ی جورایی دوست دارم و هم عذاب آور برای من 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود

مرز بین کار و زندگی

سعی بر این دارم که کم کم از دغدغه های روزانه زندگیم بنویسم . 

به نظر من کار سختی هست . سختی اش هم بیشتر به این خاطر که من ترجیح میدم که به اتفاق ها دقت کمتری کنم چون دوست ندارم که ذهنم مشغول بشه 

این مدت طولانی زندگی مستقل یک مزیت خیلی خوب برای من به همراه داشته و اون هم اینکه من به موضوعات  و مشکلات خیلی راحت نگاه میکنم  و راحت تر از هر چی به ذهنتون برسه اولویت بندی میکنم. 

این اولویت بندی اولین ثمره ای که داشته این بوده که من الان زندگی شخصی ام و   کاریم از هم به طور کامل جدا شدند. 

من هم قبلا بین کار و زندگیم مرزی تعیین نکرده بودم اما این اتفاق به دو دلیل رخ داد.

دلیل اول اینکه تصمیم گرفتم به زندگیم سر و سامون بدم ( البته که داخل پراتنز نهایت جریان سعی میکنم ازدواج کنم اما قول نمیدم ) . اما فارغ از این سر و سامون اینکه من پی بردم که واقعا نیاز هست که ادم بیشتر از هر چیزی به خودش توجه کنه چون شوربختانه من هیج توجهی به خودم ندارم. 

دلیل دوم اینکه به ایجاد این مرز ادم می تونه به سادگی دغدغه ها و مشغله های کاریش رو به همون تایم کاری بسپاره 

در واقع منظور من اینکه به هیچ وجه نیاز نیست این استرس های کاری وقتی به خونه رسیدی با خودت همراه کنی. 

واقعا لزومی نیست که ذهن و اعصاب یک نفر دیگه رو هم آشفته کنیم . ( خوشبحال همسر آینده من میشه این جریان ) 

اما میدونید واقعیت این خوشبحالی چیه اینکه من مدتهاست در مورد مشکلاتم با کسی از نزدیک صحبت نکردم و اینقدر حرفشو نزدم که دیگه کم کم پی بردم که واقعا لزومی به پر کردن ذهنم با این اراجیف و اتفاق ها نیست . 

شاید کمی طبیعی به نظر نرسه و به قول علی "تو دیگه خیلی همه چی جدی نمیگری"

من تمام سعی ام بر این هست که آدم آروم و منطقی باشم و بیشتر از زمانش به موضوعی فکر نکنم . حالا این  چطوری برداشت و سنجیده میشه نمیدونم . 

تا نظر شما چه باشد ؟

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسعود