سعی بر این دارم که کم کم از دغدغه های روزانه زندگیم بنویسم . 

به نظر من کار سختی هست . سختی اش هم بیشتر به این خاطر که من ترجیح میدم که به اتفاق ها دقت کمتری کنم چون دوست ندارم که ذهنم مشغول بشه 

این مدت طولانی زندگی مستقل یک مزیت خیلی خوب برای من به همراه داشته و اون هم اینکه من به موضوعات  و مشکلات خیلی راحت نگاه میکنم  و راحت تر از هر چی به ذهنتون برسه اولویت بندی میکنم. 

این اولویت بندی اولین ثمره ای که داشته این بوده که من الان زندگی شخصی ام و   کاریم از هم به طور کامل جدا شدند. 

من هم قبلا بین کار و زندگیم مرزی تعیین نکرده بودم اما این اتفاق به دو دلیل رخ داد.

دلیل اول اینکه تصمیم گرفتم به زندگیم سر و سامون بدم ( البته که داخل پراتنز نهایت جریان سعی میکنم ازدواج کنم اما قول نمیدم ) . اما فارغ از این سر و سامون اینکه من پی بردم که واقعا نیاز هست که ادم بیشتر از هر چیزی به خودش توجه کنه چون شوربختانه من هیج توجهی به خودم ندارم. 

دلیل دوم اینکه به ایجاد این مرز ادم می تونه به سادگی دغدغه ها و مشغله های کاریش رو به همون تایم کاری بسپاره 

در واقع منظور من اینکه به هیچ وجه نیاز نیست این استرس های کاری وقتی به خونه رسیدی با خودت همراه کنی. 

واقعا لزومی نیست که ذهن و اعصاب یک نفر دیگه رو هم آشفته کنیم . ( خوشبحال همسر آینده من میشه این جریان ) 

اما میدونید واقعیت این خوشبحالی چیه اینکه من مدتهاست در مورد مشکلاتم با کسی از نزدیک صحبت نکردم و اینقدر حرفشو نزدم که دیگه کم کم پی بردم که واقعا لزومی به پر کردن ذهنم با این اراجیف و اتفاق ها نیست . 

شاید کمی طبیعی به نظر نرسه و به قول علی "تو دیگه خیلی همه چی جدی نمیگری"

من تمام سعی ام بر این هست که آدم آروم و منطقی باشم و بیشتر از زمانش به موضوعی فکر نکنم . حالا این  چطوری برداشت و سنجیده میشه نمیدونم . 

تا نظر شما چه باشد ؟